پویانپویان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

ثمره عشق ما پویان

ماه اذر با پویانم

3آذر و پویان آماده شده تا بریم مهمونی خونه خاله نغمه                                                                               مامان قربون اون تیپ قشنگت بشه اینم عمو رضاست که خیلی دوست داره تا حالا نتونستیم یه عکس درست از تو و وحید بگیریم!!!!!                 الهی فدات شم مامی با این تو دوربین نگاه کردنت. پسرم اونقده اونشب آروم بود با اینکه زیاد از ...
23 آذر 1390

برگشتن به شیراز

اول اذر ساعت 9 پرواز داشتیم واسه شیراز که با سه ساعت تاخیر انجام شد.الهی بمیرم خیلی اذیت شدی ساعت 3 نصفه شب رسیدیم خونه. تازه واسه رسیدن به پروازم خیلی اذیت شدیم آخه ترافیک خیلی شدیدی بود.خلاصه روز خاطره انگیزی بود.  2آذر و داریم میریم خونه مامان جون                  الهی قربونت برم مرد کوچولو قربون اون دندونات برم من ه دیگه پسرم یه دقیقه هم رو تختش نمیشینه همش وایمیسه!!!  ...
5 آذر 1390

پسر 9 ماهه من

آ خ که چه قدر زمان داره زود میگذره. اصلا باورم نمیشه که نه ماهه شدی. نه ماه تو جیگر مامان بودی و حالا تو بغل مامانی. این نه ماه با همه سختیها و خوشیها گذشت و من هر روز هزاران بار خدا رو شاکرم که تو رو دارم. این روزا خیلی شیطون شدی. یک لحظه هم نمیشه تنهات گذاشت.خیلی دوست دارم از نگاه بابا حمید وقتی داری شیطونی میکنی عکس بگیرم . تا حالا ندیدم یه بابا انقدر عاشقونه نگاه به پسرش بکنه. آره پویانم ما دو تا عاشقتیممممم 19 آبان و خاله افسانه اومده بود ببینتت. لباس نو پوشیدی و میخواستم ازت عکس بگیرم ولی نگام نمیکردی آخه تبلیغات جم بود خوب معلومه اون از هر چیز دیگه مهمتر!!!!                 ...
5 آذر 1390

وباز هم پویان و سامراد

28 آبان و پسرم 9 ماهش تموم شد. امروز خونه خاله سارا بودیم و تو و سام راد با هم ماجراهایی داشتین فقط بگم که نتونستیم یه عکس قشنگ از جفتتون بگیریم   ببین چه بلایی سر تخت اوردن               بالاخره با کمک بابا حمید تونستیم ازتون یه عکس بگیریم   آخ ببین چه خط و نشونی واسه هم میکشن!!!                                                                        ...
5 آذر 1390

پویان برفی

١٨آبان پویان اولین برف بازیشو کرد. البته چون هوا سرد بود زیاد نتونستی بازی کنی.تمام مدتی که پایین بودیم اون خنده قشنگت از لبت نمی افتاد   اینم هنر عکاسی مامانی! کفشاشو قربون اون دستات برم که میترسیدی به برف بزنی. چقدر جای بابا حمید خالی بود بابا حمید جات خیلی خالیه زودتر بیا پیش من و مامان ...
19 آبان 1390

پویان و سام راد

١٧آبان رفتیم پیش دوستت سام راد. خیلی خوب بود دیگه پسرم آقا شده.یک زمان من و خاله سارا با هم بازی میکردیم حالا بچه های شیطونمون دارن همبازی میشن. خدایا شکرت پسرم تیپ زده تا بره پیش دوستش اینم سام راد خاله که روز به روز شیرین تر میشه چقدر دوست داشتم راه رفتنتو ببینم ...
19 آبان 1390

شیطون کوچولو

خیلی وقت به وبسایت پسرم سر نزدم.آخه پسرم خیلی شیطون شده تا ازش غافل میشم میخواد از در و دیوار بالا بره. الهی مامان قربونت بره که تو این یک ماه خیلی تغییر کردی و من دارم از این لحظات قشنگت لذت میبرم.میدونم این روزها داری شیرین ترین لحظات زندگیتو میگذرونی 12آبان وتو واسه اولین بار خودت دستتو گرفتی و بلند شدی.از پیاده روی با مامانی برگشته بودیم تو رو گذاشتم زمین تا برم لباسامو عوض کنم دیدم اون بالا وایسادی و داری ذوق میکنی. ولی دیگه خطرناک شدی میخوای همه جا رو کشف کنی ولی نمیتونی تعادلتو حفظ کنی جای بابا حمید خیلی خالیه تا این کارای قشنگتو ببینه 13آبانو رفتیم خونه دایی عباس شب که اومدیم خونه ما م...
19 آبان 1390

پسر متعجب من

١٠ آبان ساعت 11:15 پرواز داشتیم واسه تهران.باباحمید باهامون نیومد.جاش خیلی خالیه.تو هواپیما خیلی پسر خوبی بودی. واسه خودت صندلی داشتی و حسابی خوشحال بودی.خیلی قشنگ بود که مرد کوچولوم به جای باباش کنارم نشسته بود!  امروز مامانی بهت گیره های رنگی داد تا بازی کنی ولی تو همچنان متعجبی به خاطر محیط اطرافت. همه جا واست عجیب و جدید عاشقتممممم پسر متعجب من   ...
11 آبان 1390

پویان کوچولوم

  اینجا 7آبان و دوستت علیرضا با خاله مریم اومده بودن پیشت. ازاینکه مهمون داشتیم خیلی خوشحال بودی.قربون پسر مهمون نوازم برم.خدارو شکر سرماخوردگیتم بهتر شده. مهمونامون رفتن و تو خودتو با پاره کردن مجله مامان و بازی کردن با چرخ رورئکت گذروندی تا عشقت ( بابا حمید ) اومد خونه الهی قربون پسرم برم که دیگه میتونه رو زانوهاش بلند بشه. چقدر خوشحالم از اینکه پسرم داره بزرگ میشه.خدایا شکرت از این لحظات قشنگی که به من دادی اینم عاقبت فضولی مامان!!                    ...
11 آبان 1390

بیدار شدن من

مامان قربونت بره که دیگه خطرناک شدی.بابا باید تختتو بیاره پایین.نصف شبا من با صدای بالا پایین پریدن تو بیدار میشم.از تهران که اومدیم حتما تختتو درست میکنم.        آخه میشه عاشقش نبود!!!                                                                                                                     &n...
8 آبان 1390