پویانپویان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ثمره عشق ما پویان

روزهای اول با تو بودن

 یه خورده گیج بودم و نمی دونستم کجای زندگی وایسادم.مسئولیت خیلی سنگینی خدا بر دوش من و بابا حمید گذاشته . فقط اینو می دونم که روزی هزار بار خدارو شکر می کنم       میذاشتید من تو دل مامانم بمونم تا اینجوری غمگین نباشم!!!   ولی انگار اینجا بهتره آخه یه بابای مهربون دارم که عاشقمه     مامان قربون خوابیدنت بره   اینم اولین خنده پسرم که تونستیم ازش عکس بگیریم     اینجا 6 اسفندوشما 8 روزته آماده شدیم تا خاله زهرا و مریم بیان دیدن تو. خوب بود یه خورده تغیر روحیه بود بعد از هفته پر استرسی که گذروندیم.   ...
27 مهر 1390

اتاق پویان جونم

این اتاق قشنگ پسرم که در تمام مدت بارداریم دوست داشتم هر چه زودتر بچینمش من بین تمام چیزات عاشق کفشاتم!!! اینم دوستت باران که روی صندلی غذات نشسته   ...
27 مهر 1390

دوری از پسرم

در دومین روز زندگیت دکتر بیمارسنان عرفان گفت بهتره بیمارستان بمونی آخه زردی داشتی.حالمو نمیتونم توصیف کنم وقتی می خواستم ازت خداحافظی کنم .آخه 9 ماه تو جیگرم بودی ولی 3 روز بعد 2 اسفند مرخص شدی و دوباره برگشتی تو جیگر مامان .از اولم قرار بود 2اسفند به دنیا بیای!!!!!  ...
27 مهر 1390

آخرین دقایق بارداری

لحظات قشنگ حاملگیم که با اومدن تو تکمیل شد.نمیدونی چقدر چشم انتظار این لحظه بودم پسرم       مامانی لیلا و خاله هانیه و خاله نغمه و خاله افسانه و مامان جون و بابا حمید هم منتظر به دنیا اومدنت بودن. ...
27 مهر 1390

بدون عنوان

سلام پویان جونم. این اولین نوشته مامان تو وبلاگته. خیلی ذوق دارم اینجا میتونم تمام لحظه های قشنگ زندگیتو ثبت کنم. یه خورده دیر شده آخه سه روز دیگه هشت ماهت تموم میشه  ...
27 مهر 1390