روزهای اول با تو بودن
یه خورده گیج بودم و نمی دونستم کجای زندگی وایسادم.مسئولیت خیلی سنگینی خدا بر دوش من و بابا حمید گذاشته . فقط اینو می دونم که روزی هزار بار خدارو شکر می کنم
میذاشتید من تو دل مامانم بمونم تا اینجوری غمگین نباشم!!!
ولی انگار اینجا بهتره آخه یه بابای مهربون دارم که عاشقمه
مامان قربون خوابیدنت بره
اینم اولین خنده پسرم که تونستیم ازش عکس بگیریم
اینجا 6 اسفندوشما 8 روزته آماده شدیم تا خاله زهرا و مریم بیان دیدن تو. خوب بود یه خورده تغیر روحیه بود بعد از هفته پر استرسی که گذروندیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی