پسر 9 ماهه من
آخ که چه قدر زمان داره زود میگذره. اصلا باورم نمیشه که نه ماهه شدی. نه ماه تو جیگر مامان بودی و حالا تو بغل مامانی. این نه ماه با همه سختیها و خوشیها گذشت و من هر روز هزاران بار خدا رو شاکرم که تو رو دارم.
این روزا خیلی شیطون شدی. یک لحظه هم نمیشه تنهات گذاشت.خیلی دوست دارم از نگاه بابا حمید وقتی داری شیطونی میکنی عکس بگیرم . تا حالا ندیدم یه بابا انقدر عاشقونه نگاه به پسرش بکنه. آره پویانم ما دو تا عاشقتیممممم
19 آبان و خاله افسانه اومده بود ببینتت. لباس نو پوشیدی و میخواستم ازت عکس بگیرم ولی نگام نمیکردی آخه تبلیغات جم بود خوب معلومه اون از هر چیز دیگه مهمتر!!!! خودمو کشتم تا یه خورده سرتو برگردوندی
وقتی تبلیغ میذاره ما هر بلایی بشه سرت میاریم!!!
اینم مشغولیات جدیدت!!
24 آبان و خونه دایی عباسیم. بالاخره باباحمید بعد از ده روز دوری اومد و تو وقتی دیدیش با چه ذوقی پریدی تو بغلش.الهی قربونت برم که انقده باباتو دوست داری آخه واقعا همچین باباییم دوست داشتن داره
26 آبان واسه دومین بار بابایی موهاتو کوتاه کرد این عکس قبل از اصلاح
بعد از اصلاح!!!!!
همیشه وقتی میخوایم بریم بیرون کارای تو رو زودتر میکنم تا بری ددر آخه عاشق بیرونی
پویان جونم در حال نون خوردن قربون اون لبای خوشکلت برم
27 ابان و تو با دوستت مسابقه نارنگی خوردن گذاشتی. وقتی جایی با یه نی نی دیگه هستیم من خیلی از دیدین ارتباط برقرار کردنت با نی نیای دیگه ذوق میکنم و لذت میبرم