سفر دبی
همیشه فکر میکردم چه قدر مسافرت با پویان میتونه سخت باشه ولی خدارو شکر زیاد اذیت نکردی البته مامانی همراهمون بود و باباحمید خیلی کمک کرد 25 دی و منتظریم سوار هواپیما بشیم سعی میکردیم زیاد بغل نباشی تا خسته نشی
پسر کوچولوم در پرواز
26 دی و دبی مال چه قدر که از دیدن آکواریوم تعجب کردی
نمیدونم تو رو بخورم یا آبنباتارووووو
تصمیم گرفتیم پویان رو بخوریممممم ایتجا کلی بازی کردی انقدر با یکی از اسباب بازیها بازی کردی که بابا حمید واست خرید
به سختی عکس گرفتی همش نگات به آب بود
27 دی و پسرم نشسته تا مامان و بابا خرید کنن الهی مامان فدات بشه با اون خنده قشنگت
اینجا رو خیلی دوست داشتی الانم که فیلمشو میزارم وقتی تموم میشه گریه میکنی که دوباره واست بزارم.دوست دارم عشقمممممم
اینم استخر هتل که به سختی ازش اومدی بیرون !!!اصلا قرار نبود بری تو آب چون باد میومد بابا حمید یه خورده پاتو زد تو آب که به اینجا کشید ولی خیلی ذوق کردی اونجا واسه پسرم کالسکه خریدم اینم طرز نشستنش اگه جابه جات میکردم نمینشستی
همیشه دوست داشتم تو با بابا حمید لباستون یه جور باشه که بالاخره به آرزوم رسیدم
29 دی و بردیمت پارک آبی ولی بیشترشو خوابیدی!!!!!!!
مامان قربونت بره که ترسیدی
اینم از سفرنامه ما به دبی!!!!!